مینویسم تا بدونی ، تا بدونم

مریضی آوا

1392/6/12 16:28
نویسنده : مامان پریسا
188 بازدید
اشتراک گذاری

روزی که برای اولین بار مریض شدی بدترین روز عمرم بود اصلا باورم نمیشد که مریض شده باشی اولش فکر کردم شب تو خواب زیادی شیر خوردی که صبح بالا آوردی ولی.....

تا ظهر 3 دفعه بالا آوردی که دیگه طاقت نیاوردم زنگ زدم به فرح خانوم که بهم گفت ویروسه 24 ساعت استفراغ میکنه بعدش اسهال شروع میشه تا یک هفته نگران نباش و هیچی نده بخوره بجز اسپرایت که گازش رفته باشه...

خیلی روز بدی بود از بعدازظهر اسهال هم شروع شد هر چی میخوردی بالا میاوردی اگر نمیخوردی گرسنه بودی و گریه میکردی

انقدر اسهالت شدید بود که من نمیرسیدم لباساتو بشورم فرش رو جمع کردم چون انقدر بالا میاوردی که من نمیتونستم جمع کنم بعدازظهر دیگه حتی نمیرسیدم زمینو پاک کنم هرجا بالا میاوردی فقط من دستمال مینداختم روش تا بابا بیاد بعد تمیز کنم....

خلاصه هرجوری بود گذشت ولی خیلی سخت بود...

شبش تب کردی تا صبح تبت پایین نمیومد ساعت 7 صبح رفتیم بیمارستان و تو بستری شدی و من از 3 شنبه صبح تا 5 شنبه ظهر فقط یکساعت خوابیده بودم 5 شنبه مرخص شدی...

وقتی تو بیمارستان میخواستن ازت خون بگیرن منو از اتاق بیرون کردن آخه میترسیدن من غش کنم از بس گریه میکردم....

ولی خوب عزیز دلم مریضی هم بخشی از زندگی انسانه تا انسان قدر سلامتیشو بدونه...

حالا جالب اینجا بود که همه تو بیمارستان از تمام بخشها میومدن تورو ببینن میگفتن تو بخش تایش یه دختر 9 ماهه بستری شده که خیلی بانمکه موهاشو دم خرگوشی بسته...و تمام مدت سی دی میبینه آخه اونموقع عاشق بی بی انیشتن بودی....

 

و  باز هم مثل همیشه بابا پیش ماست در کنار ما...

مرسی بابایی که هستی و حواست به ما هست...

همیشه سلامت باشی و سالم....

دوستت داریم....

 

خدارو شکر که زودی خوب شدی ولی تا 10 روز حسابی اسهال داشتی و کلی هم وزن کم کردی...

بدترش هم این بود که از شنبه منم مریض شدم 

من بیچاره یا خودم تو دستشویی بودم یا باید تورو عوض میکردم خلاصه یک وضعیتی بود.قهقهه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)