مینویسم تا بدونی ، تا بدونم

متأسفم

آوای خوشگلم دختر ناز و دوست داشتنی من متأسفم برای اینکه واقعا نمیتونم وبلاگت رو به روز نگه دارم آخه ماشالا خیلی شیطون شدی و اصلا اجازه نمیدی مامان پای لپ تاپ بشینه و وقتهایی هم که میخوابی من باید به کارهای عقب مانده خونه برسم ولی سعی میکنم دوباره برات بنویسم تا بدونی تا بدونم ...
30 شهريور 1393

خونه خاله فرنوش

آوای عزیزم امروز صبح زود بیدار شدیم آماده شدیم برای رفتن به خونه خاله فرنوش ولی قبل از رفتن مامان یک خبر خیلی خیلی بد و ناراحت کننده شنید و اونم اینکه مادر سهیلا خانوم .....خانوم گرامی فوت کردند و خیلی ناراحت شدم روحشون شاد   بعد با هم رفتیم دنبال خاله شیما و امیر سام و رفتیم خونه خاله فرنوش و شایان پندار و خاله پریسا آرنوشا و خاله اندیشه امیرسام و خاله نسا   هم بودند           بعد از ظهر همه با هم رفتیم باغ وحش               ...
20 خرداد 1393

امروز ما

آوای خوشگل من امشب برای اولین بار خدت توی تختت تنها خوابیدی و من به اندازه همه دنیا خوشحالم از بزرگ شدن تو و واقعا به خودم میبالم که تو رو دارم   البته خرسی و هاپو هم پیشت بودن   امروز صبح رفتیم سلاله کلاس فوق العاده داشتیم آخه کلاس ما چهارشنبه ها 11:30 تا 12:30 هستش ولی امروز استثنائا کلاس داشتیم 10 تا 11 امروز تو کلاس یکسری از میله های بولینگ رو با چسب به زمین چسبونده بودن و شما باید حلقه ها رو  داخل اون مینداختین و در میاوردین  بعدش میله ها رو میکندین میچیدین توپ رو قل میدادین تا به میله ها بخوره   فعالیت بعدی سطح شیبدار بود که باید بالا میرفتید و پایین میومدید بعدش از یک تونل رد می...
19 خرداد 1393

عید 1393

موقع سال تحویل رفتیم خونه باباجون ولی قبلش خونمون با هفت سین خودمون عکس انداختیم                     دخترم ، نازنین من ،زیباترین زیبای من برای دومین بار بهار را میبینی امیدوارم صد تا بهار با شادی و سلامتی  ببینی و من از دیدن شادی تو شاد باشم و زندگی کنم از وقتی که تو هستی بهار زیباتر گلها خوشبوتر و زندگی پرمعناتر است ای بهترینم با تمام روزها و هفته ها و ماه ها برای ما بهاره  عاشقانه دوستت داریم و همراه تو به تماشای بهارها مینشینیم   ...
1 فروردين 1393

سبزی پلو ماهی شب عید

شب عید نوروز یک رسمی داریم اونم اینکه شام سبزی پلو با ماهی میخوریم امسال شب عید باباجون اینا اومدن پیش ما تا با هم سبزی پلو ماهی بخوریم                   ...
1 فروردين 1393

خرید عید

یکشب برای خرید عید که میخواستیم برای شما لباسهای خوشگل بخریم رفتیم خیابون بهار که مرکز لباس  کودک هستش کلی لباس برای شما خریدیم توام انقدر ذوق کرده بودی که همش من و بابا رو بغل میکردی و بوس میکردی   اینها چند دست از لباسهایی که برات خریدیم               این دوتا بافتنی رو مادر جون برای عیدت بافته که تو خیلی دوستشون داری     این پیراهن رو عمو مهران و خاله مریم برات عیدی خریدن   این پیراهن رو هم مادر جون برات دوخته   امیدوارم همه لباسهاتو به شادی بپوشی دختر گلم   ...
1 فروردين 1393

6 ماهگی

  آوا جونم عشق قشنگم از اینجا به بعد مامان همش سعی میکنه که شما به کمک بالشت بشینی خودتم خیلی ذوق میکردی انگار یه دنیای جدید کشف کردی       یه روز سمیرا جون و پریا  الهه جون و شهداد و شهنیا با مستانه جون اومدن خونه ما به تو خیلی خیلی خوش گذشت         و باز هم نشستن            وای آوا یه روز یک اتفاق خیلی خوب افتاد  بابا شما رو برد حموم خیلی بازی کردی وقتی اومدی بیرون و لباس تنت کردم گذاشتمت توی تشک بازی تا برم کارامو بکنم بیام بخوابونمت  وقتی برگشتم دیدم همونجا خوابت ب...
24 اسفند 1392

جشن نوروز 93 در خانه کودک سلاله

امروز 22/12/92 در خانه کودک سلاله که کلاس مادر و کودک با هم میریم جشن نوروز گرفته بودن که با بابا همه با هم رفتیم و به تو در کنار دوستات خیلی خیلی خوش گذشت کلی بازی کردیم روی فانوس خاطره و آرزو نوشتیم فرستادیم هوا عکس گرفتیم و کلی کارهای دیگه             ...
23 اسفند 1392

5ماهگی

و اما 5 ماهگی شما خانوم خانوما  خیلی دختر شیطونی شده بودی و مامان برای اینکه به کاراش برسه شما رو میذاشت تو تخت و کلی عروسک برات میذاشت تا یکمی بازی کنی       یکروز هم با عمو مهران خاله مریم و مامان خاله مریم رفتیم لواسان رستوران کوهستان و دختر ددری مامان خیلی بهش خوش گذشت       تو 5 ماهگی شما رفتیم اصفهان البته بار دوم بود که میرفتی اصفهان خونه مامان ژاله و بابا مصطفی مامان ژاله خیلی شمارو دوست داره و همش باهات بازی میکنه و کلی اونجا بهت خوش میگذره     یکروز از روزهایی که اصفهان بودیم دوستای مامان ژاله با دخترهاشون و نوه هاشون اومدن پیش م...
22 اسفند 1392