5ماهگی
و اما 5 ماهگی شما خانوم خانوما
خیلی دختر شیطونی شده بودی و مامان برای اینکه به کاراش برسه شما رو میذاشت تو تخت و کلی عروسک برات میذاشت تا یکمی بازی کنی
یکروز هم با عمو مهران خاله مریم و مامان خاله مریم رفتیم لواسان رستوران کوهستان و دختر ددری مامان
خیلی بهش خوش گذشت
تو 5 ماهگی شما رفتیم اصفهان البته بار دوم بود که میرفتی اصفهان خونه مامان ژاله و بابا مصطفی
مامان ژاله خیلی شمارو دوست داره و همش باهات بازی میکنه و کلی اونجا بهت خوش میگذره
یکروز از روزهایی که اصفهان بودیم دوستای مامان ژاله با دخترهاشون و نوه هاشون اومدن پیش ما
اخه هر سه تاتون تقریبا همسن هستین خیلی بامزه بود
اینم شما فسقلی ها با ماماناتون
باز هم شما فسقلی ها با مادر بزرگهاتون
عمه مهرناز عزیزت هم اصفهانه و خیلی شمارو دوست داره
اینم دو تا عکس که بابا با موهای بهم ریخته از شما گرفت
الهی من قربون اون چشمای قشنگت بشم تمام معنای زندگی