6 ماهگی
آوا جونم عشق قشنگم از اینجا به بعد مامان همش سعی میکنه که شما به کمک بالشت بشینی خودتم خیلی ذوق میکردی انگار یه دنیای جدید کشف کردی
یه روز سمیرا جون و پریا
الهه جون و شهداد و شهنیا با مستانه جون اومدن خونه ما به تو خیلی خیلی خوش گذشت
و باز هم نشستن
وای آوا یه روز یک اتفاق خیلی خوب افتاد
بابا شما رو برد حموم خیلی بازی کردی
وقتی اومدی بیرون و لباس تنت کردم گذاشتمت توی تشک بازی تا برم کارامو بکنم بیام بخوابونمت
وقتی برگشتم دیدم همونجا خوابت برده
خیلی باحال بود اولین بار بود که اینجوری میخوابیدی
یه روز رفتیم رستوران کوهستان لواسان
عمو هومن هم اومده بود و توکلی براش ذوق میکردی
عمو مهران و خاله مریم هم بودن
آوا یه مار داشتی که مامان فریبا برات خریده بود و تو عاشقش بودی
این هم ذوق کردنت برای عمو هومن
آوا و مادرجون که خیلی خیلی همدیگرو دوست دارن و مادرجون همش برای آوا بافتنی های خوشگل میبافه
مرسی مادرجون