مینویسم تا بدونی ، تا بدونم

6 ماهگی

1392/12/24 15:20
نویسنده : مامان پریسا
208 بازدید
اشتراک گذاری

 

آوا جونم عشق قشنگم از اینجا به بعد مامان همش سعی میکنه که شما به کمک بالشت بشینی خودتم خیلی ذوق میکردی انگار یه دنیای جدید کشف کردیخنده

 

 

 

یه روز سمیرا جون و پریا 

الهه جون و شهداد و شهنیا با مستانه جون اومدن خونه ما به تو خیلی خیلی خوش گذشت

 

 

 

 

و باز هم نشستن فرشته

 

 

 

 

 

وای آوا یه روز یک اتفاق خیلی خوب افتاد لبخند

بابا شما رو برد حموم خیلی بازی کردی

وقتی اومدی بیرون و لباس تنت کردم گذاشتمت توی تشک بازی تا برم کارامو بکنم بیام بخوابونمت 

وقتی برگشتم دیدم همونجا خوابت بردهبغلخواب

خیلی باحال بود اولین بار بود که اینجوری میخوابیدیقلب

 

 

 

یه روز رفتیم رستوران کوهستان لواسان 

عمو هومن هم اومده بود و توکلی براش ذوق میکردی

 

 

 

 

عمو مهران و خاله مریم هم بودن

آوا یه مار داشتی که مامان فریبا برات خریده بود و تو عاشقش بودی

 

 

 

 

 

 

این هم ذوق کردنت برای عمو هومن

 

 

 

 

 

 

 

 

آوا و مادرجون که خیلی خیلی همدیگرو دوست دارن و مادرجون همش برای آوا بافتنی های خوشگل میبافه

مرسی مادرجونماچ

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

سنا
24 اسفند 92 17:01
اااااای جوووون شما چقدر خوشمزه ای ماشاالله.خدا حفظش کنه