مینویسم تا بدونی ، تا بدونم

ماجرای شیر نخوردن آوا

1392/6/13 13:45
نویسنده : مامان پریسا
161 بازدید
اشتراک گذاری

شاید این غم انگیزترین خاطره یکسال گذشته باشه ....

همیشه آرزو داشتم وقتی بچه‌دار میشم تا 2 سالگی بهش شیر بدم آخه عاشق بچه‌هایی بودم که آویزون ماماناشون میشدن و میگفتن ممه میخوام.....

ولی خوب خدا نخواست این اتفاق بیفته...

خیلی شیرم کم بود هرکی هرچی میگفت میخوردم که شیرم زیاد بشه طب سوزنی رفتم که شیرم زیاد بشه خلاصه جوری شده بود که از صبح تا شب انقدر میخوردم که شب حالت تهوع داشتم از بس خورده بودم...

قرص شیرافزا باید روزی  تا میخوردم من روزی 7 تا میخوردم

قطره شیرافزا ، آب ماهیچه، شیر، آب هویج،شیربرنج،آب انگور ،خلاصه هرچی که هرکسی میگفت شیر رو زیاد میکنه میخوردم....

بابا مهیار طفلکی همش باکس ماءالشعیر میگرفت ولی خوب اصلا فایده نداشت تازه اگرم شیرم زیاد میشد باز قوت نداشت و تو خیلی وزن نمیگرفتی 4ماه و نیمت بود که خودم به دکتر گفتم میشه روزی یکی دوبار بهش شیر خشک بدم که ایکاش هیچوقت نگفته بودم اونم موافقت کرد و گفت یک دوره بده تاببینیم وزن نگرفتنش بخاطر شیر هستش

خلاصه روزی یک تا دو عده شیر خشک میخوردی بعد از یک ماه دیگه شیر خودمو نخوردی تازه ما برات شیشه‌ای خریدیم که فرم  سینه داشته باشه ولی همه به من میگفتن اشتباه کردی بچه اگر شیشه بخوره دیگه سینه نمیگیره 

مونده بودم چیکار کنم اگر فقط سینه میدادم خوب سیر نمیشدی اگر شیشه میدادم دیگه سینه نمیگرفتی خلاصه کار شب و روزم شده بود گریه دیگه اعصاب همه خورد شده بود از 6 ماهگی دیگه اصلا سینه نمیگرفتی بعضیا میگفتن تلاش کن دوباره وقتی بفهمه برمیگرده به سینه ولی فایده نداشت چون دیگه کم کم داشت شیرم خشک میشد و چون فقط تو خواب سینه میگرفتی شبا سعی میکردم خیلی هوشیار باشم که تو خواب وقتی سینه میخوردی نگاهت کنم ولی با همه این حرفا از 7 ماه و نیمگی حتی  تو خواب هم دیگه سینه نگرفتی و اینجوری بود که تو شیرخشکی شدی و من حسرت به دل ماندم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)