مینویسم تا بدونی ، تا بدونم

داستان یک روز

1392/9/14 15:36
نویسنده : مامان پریسا
143 بازدید
اشتراک گذاری

آوا امروز از صبح که پاشدی میخواستی همه چیو خودت بخوری خوب آخرشم معلومه نتیجه چی میشه دیگه

 

 

 

 

 

بعد از ظهر هم با هم انار خوردیم

 

 

 

 

بعدش چون دیگه واقغا خیلی کثیف شده بودی و خیلی چسبونی بودی رفتیم حمام

 

 

 

 

 

بعد از حموم تمیز و مرتب لباس پوشیده با موهای سشوار کرده با هم بازی کردیم

 

 

 

بعدشم شام کوکو سیب زمینی داشتیم 3 تا کوکو خوردی با دوتا گوجه یکدونه خیار و نصف فلفل دلمه ای

بعدشم ساعت 10:30 خوابیدی تا 8:30 صبح حتی یکبار هم بیدار نشدیلبخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)