شب اول بودن با تو عشقم...
آوای نازنینم اولین شبی که تو در کنار ما بودی مامان اصلا بلد نبود به تو شیر بده تازه دماغت گرفته بود و همش خس خس میکرد منم چندبار زنگ زدم بخش نوزادن که بیان کمک ولی ساعت 12 شب بهم گفتن حالا که انقدر مشکل داری میخوای ما میبریمش امشب بهش میرسیم فردا صبح میاریمش....
منم گفتم باشه ولی نمیدونستم که دیگه حتی یک ساعت هم بدون تو زندگی برام معنی نداره و نمیتونم نبودنتو حتی برای یک لحظه هم تحمل کنم برای همین تا صبح نخوابیدم و برای نبودنت اشک ریختم ولی حتی روم نمیشد که زنگ بزنم بگم باباجون دخترمو بیارید...آخه میترسیدم دوباره نتونم نگهت دارم...خلاصه تا 5:30 صبح صبر کردم 5:30 زنگ زدم گفتم بیاریدشششششششششششششش....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی